حضرت آيت الله مجتبي تهراني با تشريح ريشه مشکلات اخلاقي جامعه امروز ، چند مقدمه پيرامون مباحث اخلاقي بيان کرد و به تبيين کيفيت سير مباحث اخلاقي پرداخت . <BR>

مروري بر مباحث گذشته

در گذشته بحث ما راجع به تربيت، يعني روش رفتاري و گفتاري دادن بود. عرض کردم به طور معمول، انسان در چهار محيط خانوادگي، آموزشي، رفاقتي و شغلي روش مي‎گيرد؛ فضاي پنجمي هم داريم که حاکم بر هر چهار محيط است. اينها بحث‎هاي گذشته ما بود. من راجع به چهار محيط بحث کردم، اما بحث فضاي پنجم ماند.

در ضمن بحث محيط خانوادگي، دو سه جلسه به طور اختصار در مورد مسئله حيا در بُعد اخلاقي‎اش بحث کردم، چون حيا ارتباط تنگاتنگي با آن محيط داشت؛ اما به طور مستقل وارد اين بحث نشدم. چند چيز موجب شد که احساس کنم «بحث حيا» مستقلاً، مورد ابتلا است و نه تنها نسبت به محيط خانوادگي بلکه به طور کلي، نسبت به کل جامعه نقش دارد؛ به خصوص نسبت به آن فضاي پنجمي که مي‎خواستم مطرح کنم. چون اصلاً رکن اساسي‎ در مورد فضاي کلي جامعه حيا است. از طرفي هم، همان موقع نيز من مراجعات متعدّدي راجع به همين مسئله داشتم؛ لذا به ذهنم آمد که چون اين بحث، نسبت به همه آنها نقش اساسي دارد، آن را مطرح کنم.

اشاره به تاريخچه اين بحث

البته من در گذشته، در دو بُعد حيا را مستقلاً بحث کردم؛ يکي در بُعد اخلاقي در سال شصت و پنج، حدود بيست و پنج سال پيش بود. يکي هم در بُعد معرفتي، در منازل سلوک الي الله تعالي، بحث کردم که «حيا» سي و چهارمين منزل از منازل سلوک الي الله تعالي، است و من بعد از منزل شکر، آن بحث را کردم. اين بحث هم حدود دوازده سال قبل بوده است.

فعلاً نمي‎خواهم بحث حيا را در بُعد معرفتي مطرح کنم و به دنبال آن نيستم. چون اين دوره بحث من، بحث تربيتي است؛ لذا در مورد بُعد اخلاقي حيا بحث مي‎کنم. چون از آن هم تقريباً ده‎ها سال گذشته است و غالب افراد جلسه ما هنوز به دنيا هم نيامده بودند و از طرفي هم ديدم آن مباحث هنوز منتشر نشده است، احساس نياز کردم که بحث حيا را دوباره مطرح کنم.

چند مقدمه در مورد مباحث اخلاقي

حالا براي آشنايي به مباحث اخلاقي، مقدمه‎اي را مي‎گويم و بعد وارد بحث مي‎شوم.

1- کيفيت سير مباحث اخلاقي

مباحث اخلاقي بر محور قواي دروني انساني، يعني قوه شهوت، غضب و وهم مطرح مي‎شود. مباحث اخلاقي اين‎طور هستند و من هم مفصّل راجع به آن بحث کرده‎ام. علماي اخلاق، براي هرکدام از اين قوا رذايل و فضايلي را مي‎شمارند و وارد بحث آن مي‎شوند. مثلاً رذيله‎هاي قوه شهوت را شمارش مي‎کنند، يا مثلاً راجع به خشم و غضب و رذايلش و مقابلاتش بحث مي‎کنند.

يک رذيله را مي‎گويند بعد ضد آن را که فضيلت است، بيان مي‎کنند. بحث مي‎رسد به جايي که يک قوه به تنهايي نقش ندارد، مثلاً جاهايي ممکن است از دو قوه يا سه قوه، يک رذيله پيش بيايد. يعني شهوت و غضب منشأ همان رذيله مي‎شود. رذيله را موضوع بحث قرار داده و مي‎گويند: گاهي ممکن است ريشه اين رذيله، شهوت باشد و گاهي ممکن است، غضب باشد. اينها مقدّمه است براي اين که به بحث‎مان برسيم.

«وقاحت» يعني «بي‎حيايي»

در مباحث اخلاقي، رذيله‎اي تحت عنوان «وقاحت» مطرح است که من مي‎خواهم توضيح دهم، گاهي در ارتباط با شهوت قرار مي‎گيرد و منشأش شهوت است و گاهي منشأش غضب است.

«وقاحت» از نظر لغت، به معناي «بي‎شرمي» است که ما هم اين لفظ را در همين معنا استفاده مي‎کنيم. بحث ما «حيا» است نه بي حيايي ولي از آنجا که گاهي تعريف به ضد، مطلب را خوب تفهيم مي‎کند مجبورم اول اين رذيله را بگويم بعد سراغ آن فضيلت بروم. علما مي‎گويند: «يُعرَفُ الاشياء بأضدادها». چون ضد او حيا است و من مي‎خواهم بحث ضد را بکنم،. خود ما هم در محاورات عرفي‎مان مي‎گوييم: فلاني خيلي بي‎حيا است؛ و منظورمان همين وقاحت است. يا مي‎گوييم وقيح است يا بي‎حيا است. اين يک بحث لغوي بود.

علماي اخلاق، وقتي وقاحت را از نظر اصطلاح تعريف مي‎کنند، مي‎گويند: «وقاحت عبارت است از عدم مبالات نفس نسبت به ارتکاب محرمات شرعيه، قبايح عقليه و عرفيه». «عدم مبالات نفس از ارتکاب» به تعبير ما يعني «پررويي». اگر انسان، کاري را که از ديدگاه عقل زشت است انجام دهد، و اصلاً هم به روي خود نياورد و برايش اهميت نداشته باشد، انسان پررو و بي‎حيايي است. از نظر دروني، براي چنين کسي ذره‎اي ناراحتي ايجاد نمي‎شود.

قبايح عقليه در ارتباط با عقل عملي است، چون ادراک حُسن و قُبح مربوط به عقل عملي است. محرمات شرعيه هم يعني دستورات شرعي. لذا منشأ اين که يک نفر با اين که مي‎گويد: من معتقد به معاد و نبوت و همه اينها هستم، در عين حال گناهي مي‎کند و از نظر دروني هم هيچ ناراحتي برايش ايجاد نمي‎شود، منشأ اين عدم مبالات نفس، بي‎حيايي است. حالا چه شده که او بي‎حيا شده است، بحث مفصلي است که قبلاً در همين مباحث تربيتي به آن اشاره‎اي کردم، اما در آينده به آن بحث مي‎رسم و مفصل صحبت مي‎کنم.

روايتي در اصول کافي به نام حديث عقل و جهل است که در آن بيش از هفتاد جنود عقل و جهل را شمرده است. لشکر عقل چيست؟ لشکر جهل چيست؟ در آنجا هم مسئله حيا مطرح هست. البته از ضد حيا که مي‎گوييم قباحت و وقاحت است، در آنجا تعبير به خُلع مي‎کند که من ان‎شاءالله همه اينها را در آينده بحث مي‎کنم که چرا در آن روايت، تعبير خُلع است؟ روايت را سماعه از امام هفتم(ع) نقل مي‎کند. من هم تحت همين عنوان خُلع در محيط خانوادگي، بحث کردم و گفتم که معناي خُلع، پرده‎دري است، حيا را هم گفتم که پرده‎داري است.

2. افراط و تفريط قوا منشأ گناه هستند

انسان که مرتکب يک عملي زشت و قبيح يا مرتکب گناهي مي‎شود، چه در بُعد عقلي‎ و چه در بُعد شرعي‎، اين عمل در ارتباط با يکي از همين قواي دروني او است؛ يا شهوت بوده يا غضب بوده و يا وهم بوده است. انسان در ارتباط با خواسته‎هاي نفس است که گناه کرده و يا عمل زشتي را انجام مي‎دهد که حتي عقل تقبيح مي‎کند و مي‎گوييم وقيح است؛ لذا گاهي ممکن است منشأ کار زشت و گناه، شهوت و گاهي غضب باشد.

قواي نفساني ما چه غضب و چه شهوت، ممکن است يک حالت افراطي و يا يک حالت تفريطي داشته باشند، ممکن هم هست که حالت اعتدالي داشته باشند. حالا من چند تا مثال مي‎زنم. مثلاً فرض کنيد در باب شهوت، شخص به دنبال ربا خواري، حرص و مال اندوزي است.

اين موارد در حالت افراطي شهوت است‎. يعني حالت افراطي شهوت، او را به اين رذيله حرص و مال‎اندوزي مي‎کشد و منشأ اين مي‎شود که «پول و مال» را روي هم انباشته کند، از هر جايي و هر دري که مي‎شود. چنين آدمي ديگر هيچ مرزي نمي‎شناسد. اين شخص، آدم وقيحي است و غير از اين هم نمي‎شود چيزي در مورد او گفت.

به اين حالت افراطي در ربط با خشم يا غضب «بغي» مي‎گويم که معنايش به اصطلاح ما «سرکشي» است. مثلاً «ضرب و شتم» يا «ناسزاگويي» حالت افراطي غضب است. منشأ همه اينها آن حالت افراطي خشم است. اين شخص حالت تعادلش را از دست داده و ديگر متعادل نيست که اين کارها از او سر مي‎زند.

«بي‎حيا» دين ندارد

ممکن است برخي بخواهند اعمال وقيح خودشان را توجيه کنند، ولي شما فريب اين چيزها را نخوريد و بدانيد که اين کارها از عدم تعادل قواي نفساني نشأت گرفته است. من اخيراً مي‎شنوم که درباره کسي که فحاشي مي‎کند، مي‎گويند: او ادبياتش خوب نيست. او دارد فحش مي‎دهد و ديگران مي‎گويد: «چيز مهمي نيست ادبياتش خوب نيست»! ما اخيراً داريم اين حرف‎ها را مي‎شنويم.

يک نفر «آدم بي‎حيا و بي‎شرمي» است و حتي «آدم بي‎ديني» است، چون بسياري از اين بي‎شرمي‎ها خلاف شرع است، اما مي‎گويند: «مهم نيست، ادبيّاتش خوب نيست يا بدسليقه است»!

حالا من رواياتي را مي‎خوانم که فرمودند: «لَا إِيمَانَ لِمَنْ لَا حَيَاءَ لَهُ». (الکافي، ج2، ص106) کسي که حيا ندراد، ايمان ندارد. در روايتي پيغمبر مي‎گويد: «لا دينَ لِمَن لا حَياءَ لَه» هرکس حيا ندارد، اصلاً دين ندارد. بحث ما بحث تقريباً سلسله‎وار و علمي است. من الآن در مورد بحث ريشه‎يابي حيا وارد شده‎ام که بسياري از رذائل اخلاقي، به خاطر افراط قواي نفساني است.

حالت افراطي شهوت و غضب را گفتم و برايش مثال هم زدم. اين قوا، حالت تفريطي هم دارند؛ يعني گاهي شخص به آن مقدار که بايد از اين قوا بهره بگيرد، نمي‎گيرد. مثل «عدم‎غيرت» که ما به آن «بي‎غيرتي» مي‎گوييم. اين به خاطر حالت تفريط غضب است. يا فرض کنيد «کتمان‎حق»؛ اينکه کسي حق را مي‎پوشاند، براي اين است که جرأت ندارد حق را بگويد. اين حالت تفريطي غضب است و به چنيني شخصي مي‎گويند: «ترسو!»

گاهي ممکن است که شهوت منشأ يک رذيله شود و غضب هم منشأ همان رذيله شود، با اين که اينها دو نيروي جدا از هم هستند؛ شهوت يک نيرو در انسان است، غضب هم نيروي ديگري در انسان است، ولي اينها هر دو منشأ يک رذيله مي‎شوند. گاهي هم حتي ممکن است «وهم» نيز موثر باشد. البته من چون نمي‎خواهم بحث پيچيده شود، همين دو قوه را مي‎گويم.

ريشه غيبت‎کردن

من مي‎روم سراغ گناهاني که مبتلابه است، مثل: «غيبت کردن» گاهي ممکن است منشأ غيبت، غضب باشد، با کسي دشمني دارد و اين موجب شده است که غيبت او را کرده است، مي‎خواهد رسوايش کند. در اينجا منشأ غيبت، خشم است. گاهي منشأ غيبت خشم نيست، شهوت است، مثلاً براي خوشايند ديگري غيبت مي‎کند. اين شخص خيلي بدبخت است! من از معاصي کبيره برايتان مثال ‎زدم که ان‎شاءالله مطلب جا بيافتد.

حالا يک تقسيم بندي ديگر؛ گاهي رذيله، از فعل نشأت مي‎گيرد و گاهي از ترک فعل. يک وقت فرد، فعل حرام انجام مي‎دهد، مثل اين که غيبت مي‎کند، اين يک فعل است و حرام هم هست، يک وقت ترک واجب است. مثل کتمان حق، که گفتن حق واجب است. آن فعل بود و اين ترک است. چون هر دو قسم را گفته بودم اين توضيح را دادم که کاملاً متوجه شويد. کساني که اهل بحث هستند، خوب دقت کنند.

تمام گناهان انسان از همين امور نشأت مي‎گيرد؛ حالت افراط‎ و تفريط در ارتباط با نيروهاي نفساني، چه فعل باشد و چه ترک باشد. سرچشمه همه اينها هم «وقاحت، بي‎حيايي و بي‎شرمي» است.

3- بي‎حيايي سرسلسله شرارت‎ها است

به جاي حساس بحث رسيديم که گفتم بحث اساسي است و مبتلابه جامعه ما بوده و بحث اساسي مباحث گذشته تربيّتي ما است. حالا من برايتان چند روايت مي‎خوانم. يک؛ «القحة عنوان الشر»(غررالحکم، ص257) عنوان همه زشتي‎ها وقاحت و بي‎شرمي است. «عنوان» يعني «تيتر»، يعني اگر بخواهي براي شرور، يک تيتر بگذاري، آن بي‎حيايي است. همه شرور زيرمجموعه بي‎حيايي است.

حالا روايت ديگري که خيلي روشن‎تر است، مي‎فرمايد: «رأس کل شر القحة» (غررالحکم، ص257) سرآمد هر شري بي‎حيايي است. يک روايت از امام صادق(ع) است که مي فرمايد: «الْوَقَاحَةُ صَدْرُ النِّفَاقِ وَ الشِّقَاقِ وَ الْکُفْرِ» (. بحارالأنوار، ج68، ص336 ) سرآمد همه اينها بي‎حيايي است، يعني سرآمد نفاق، شقاق و کفر اين است.

همه دين، حيا است

روايات دو نوع است، يک دسته وقاحت را مطرح مي‎کند، مثل اين رواياتي که الآن خواندم و در مورد با خود وقاحت بود. در يک دسته از روايات، ضدّش را وطرح مي‎کنند و مي‎گويند: «لَا إِيمَانَ لِمَنْ لَا حَيَاءَ لَهُ» بي شرم ايمان ندارد. اين ضدّ وقاحت است. روايتي از پيغمبر اکرم است که فرمودند: «قال رسول‎الله(ص): الحيا هو الدين کلُّه» پيغمبر با اين سخن، کار را تمام کرد. اصلاً دين حيا است. لذا آن روايتي که از امام صادق(ع) خواندم در باب وقاحت که فرمود: صدر نفاق و شقاق و کفر، بي‎حيايي است، همه با هم‎ديگر هم‎سو است. ا

ين بحث، بحث مفصلي است که ان‎شاءالله اگر خدا توفيق عنايت کند بيش از سابق تذکراتي هم داشته باشم. وقاحت و در مقابلش حيا، در تخريب و سازندگي انسان نقش اساسي دارد که من بعد در بحثم وارد آن مي‎شوم. اگر حيا نباشد، دست ما هم از انسانيت خالي است و هم ازالهيت. نه انسان هستيم و نه متدين. در دو رابطه من دارم مطرح مي‎کنم، هم عقل عملي و هم بُعد معنوي. از هر دو، دست خالي مي‎شود که بعد ان‎شاءالله وارد مي‎شوم.

...................................................

منبع: پايگاه اطلاع رساني حضرت آيت الله مجتبي تهراني

 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس